خلوتگاه من و دل

ساخت وبلاگ
ما در محله های شمال تهران زندگی می کردیمشمال تهران در دهه شصت خیلی خلوت و دنج بود مثل امروز نبود که جای سوزن انداختن نباشهپر بود از باغ و خونه باغمحله ما نزدیک اُزگل بود که پر از باغ بود . درختان گیلاس و آلبالو و گردو. که متاسفانه الان همه اونها تبدیل شده به برجهای مسکونیتابستونها که می شد قرار ما شبها ساعت 11 و 12 شب توی یکی از باغها بود می رفتیم و گیلاس می خوردیممعمولا یکی میرفت روی دیوار و از یک درخت میرفت بالا و گیلاس ها رو میریخت توی پلاستیک و میاورد پایینهمین کار یکی دو ساعت از وقت ما رو پر می کردیک شب چهار نفره رفتیم و بچه ها گفتند علی تو تاحالا نرفتی بالا امشب تو باید بری من یه مقداری چاق بودم و از طرفی از بلندی هم می ترسیدم هر چی اصرار کردم فایده ای نداشت با هزار بدبختی از دیوار رفتم بالا و یه درخت که نزدیک دیوار بود رو پیدا کردم و پریدم روی تنه درخته حالا هی سُر میخورم و میام پایین هی خودم رو میکشم بالا تمام دستام زخم شده بود با هر بدبختی بود خودم رو یکی دو متر کشیدم بالا و به اولین شاخه رسیدمروی آن نشستم و توی اون تاریکی هر چی دنبال گیلاس گشتم چیزی پیدا نکردملابلای برگها گشتم جز چند برگ چیزی تو دستم نیومد اومدم عرق صورتم رو پاک کنم دیدم دستم بوی گردو میدهاز اون بالا گفتم فرشید دستام چرا بوی گردو گرفته دیدم فرشید میگه خاک تو سرت چرا از درخت گردو رفتی بالا؟؟ ​بیا پایین تو عرضه نداری با هر مصیبتی بود اومدم پایین و یکی دیگه از بچه ها رفت بالا و گیلاس چید این اولین و آخرین باری بود که از درخت رفتم بالا​ خلوتگاه من و دل...
ما را در سایت خلوتگاه من و دل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jafari277a بازدید : 17 تاريخ : دوشنبه 25 دی 1402 ساعت: 17:17

آرامشجمعه بیست و دوم دی ۱۴۰۲   از 4 نفر فاصله بگیر تا آرامش بیشتری داشه باشی1- آدمی که بهت دروغ میگهترکش کن و ازش فاصله بگیر تا بازیت نده2- کسی که مرتب از دیگران بد میگه .اونی که درباره بقیه پیش تو بد میگه قطعاً درباره تو هم پیش بقیه بد میگه3- کسی که دائماً نا امیدت میکنهدوستایی رو داشته باش که بهت اعتماد به نفس و انگیزه بدهند نه اینکه از لحاظ روحی تخریبت کنند.4- کسی که بهت حس بد و منفی میدهبا آدمایی باش که وقتی باهاشون حرف میزنی و ارتباط داری بهت حس خوب میدنبرچسب‌ها: آرامش     خلوتگاه من و دل...
ما را در سایت خلوتگاه من و دل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jafari277a بازدید : 19 تاريخ : دوشنبه 25 دی 1402 ساعت: 17:17

من رو می گی گفتم استخدام کجا ؟؟ گفت همینجااز طرف تو درخواست نوشتم و حاج آقا دستور داد و استخدام شدی. گفتم بابا من دارم میرم آلمان گفت باشه هروقت کارت درست شد برو اول اردیبهشت 73 حکم من خورد و هیچوقت سفارت آلمان به من ویزا ندادمن در دفتر معاونت دانشجویی و کنار بابا مشغول به کار شدمیک سال بعد با مهناز آشنا شدم بیشتر اوقات تلفنی با هم در ارتباط بودیممن شماره ای ازش نداشتم و همیشه اون به دفتر زنگ میزدهر وقت هم که من تلفن رو بر نمی داشتم قطع میکرداون موقع هم موبایلی وجود نداشت و اگر هم بود فقط اونهایی که وضع مالی خوبی داشتند ازش استفاده میکردندیک روز من رفته بودم سرویس بهداشتی و گویا مهناز کار واجبی داشتزنگ زده بود و بابا برداشته بود گفته بود با فلانی کار دارم من تو دستشویی بودم که بابا اومدم در زد گفت علیرضاگفتم جانم گفت بیا تلفن کارت دارهگفتم کیه ؟؟گفت خواهرتهگفتم خب خودت با زهره حرف بزن گفت آخه بابا زهره نیست من نمی دونم این خواهر از کدوم پدرته؟؟!!! خلوتگاه من و دل...
ما را در سایت خلوتگاه من و دل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jafari277a بازدید : 19 تاريخ : سه شنبه 19 دی 1402 ساعت: 12:40

روز شنبه رفتیم پادگان و بهمون یه سری لباس درب و داغون و پوتین دادند و گفتند فلان روز همه اینجا باشیدرفتیم گردان 4 گروهان 15 مرحله 212120 نفر تو گروهان بود 60 نفر بچه مشهد 120 نفر بچه تهرانروز اول یه ارشد اومد بالای سرمون (محمدی)و گفت من بچه قم هستم بچه های مشهد خیالتون راحت ولی بچه های تهران دهنتون سرویسهر چی کارهای لوکس بود داد به مشهدی ها و هر چی کثافت کاری داد به ما مثل شستن توالت و از این جور کارهایه مقداری هم کلاغ پر و پامرغی بهمون داد که دهنمون سرویس شد و نمی تونستیم راه بریمشب اول یک غربتی گا رو گرفته بود که نگو و نپرس شب با اون همه خستگی همه بغض کرده بودیم یکی از وسط آسایشگاه زد زیر گریه انگار که رفتیم هیئت حاج منصور همه انگار منتطر بودن . آسایشگاه ترکید شب اول یه سری از طبقه دوم تخت می افتادند آخ وای یک وضعیتی بود اولین صبح با صدای بیدار باش دو متر از خواب پریدیم خلاصه چند روزی که گذشت بچه ها با هم کلی رفیق شدیم یه سری بچه ها از جنوب شهر بودند و کلی بی کلهیکیشون اسمش جمشید بودگفت این محمدی خیلی رو مخه خیلی اذیت میکنه باید یه جوری دهنش رو صاف کنم من هم دامادمون با فرمانده دژبان پادگان آشنا بود و سفارش منو کرده بود یکبار هم رفته بودم پیشش و قرار بود بعد آموزشی برم پیششجمشید دماغش با کوچکترین ضربه خونریزی شدید می کردگفت فردا جلوی دستشویی ها یه دعوای ساختگی راه بندازید بقیه با منخلاصه فردا حدود ساعت 11 بعد از تمرین رژه جلوی دستشویی جمع شدیم یه دعوا راه انداخیم و محمدی هم اومد که جدا کنهگفت چه خبرتونه ؟؟ متفرق بشید . پدرتونو در میارم باز وحشی شدید ؟؟؟خلاصه جمشید هم در میون دعوا بود تا محمدی اومد جلو جمشید با کف دست زد دو دماغش و شروع کرد به خونریزی خودش رو زد به غَشبچه ها خلوتگاه من و دل...
ما را در سایت خلوتگاه من و دل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jafari277a بازدید : 17 تاريخ : سه شنبه 19 دی 1402 ساعت: 12:40

قضیه برمیگرده به یهشب از همین شبها من فرداش امتحان داشتم و یه میز کوچک گذاشته بودم جلوم و کتاب دفترم رو روی میز گذاشته بودم داشتم درس میخوندم که یهو برقها قطع شدما یک پیک نیکی داشتیم که بابا از اونجایی که همه کارهاش خشتکی بود هیچوقت اون رو درست سفت نمی کرد. برای همین همیشه نشتی داشت.اون شب وقتی برق رفت، بابا رفت توی حیاط خلوت و که پیک نیکی رو روشن کنه. چند ثانیه بعد دیدم بابا با پیک نیکی که آتیش گرفته بود از جلوی من دوان دوان رفت به سمت تراس در رو باز کرد و پیک نیکی رو اداخت توی باغچه پشت خونهساختمان های ما چهار طبقه بود و هشت واحدی و مت طبقه چهارم بودیم.گاز افتاد و یک صدای بدی داد و آتش کماکان ازش بیرون میزدهمسایه ها با شنیدن صدا از هر جایی که بودند اومدن بیرون و با صحنه مواجه شدند و فکر کردند بمب یا موشکه که عمل نکردهیک لحظه صدای داد و جیغ و گریه بلند شد زنگ زدند به انتظامات شهرک و آتش نشانی دقایقی بعد اونجا بودند بابا هم خیلی ریلکس رفت پایین خلاصه انتظامات اونجا رو بست و آتش نشانی سریع با آب پاش و کف اومد و آتش رو خاموش کرد و همه متوجه شدند که پیک نیکی بوده و آروم شدند حالا سوال این بود که کار کیه؟؟از هم سوال میکردند که کی اینکار رو کرده و هیچ کس جوابی برای آن نداشت مامور آتش نشانی پیک نیک به دست اومد و گفت این مال کیه ؟هیچ کس جواب نداد روی گاز رو نگاه کرد و گفت جعفری کیه ؟؟همه برگشتند و به بابا نگاه کردندبابا همسایه ها بابا میگفت مال من نیست ولی هیچ کس باور نمیکرد چون توی شهرک فقط دوتا جعفری بود و اون یکی اون سر شهرک بوداز اونجایی که بابا آدم موجهی بود هیچکس بهش هیچ چیزی نگفت ولی با نگاه هاشون عمه های بنده رو مورد تفقد قرار دادندخب پدر من اگه اون شیر پیک نیکی رو می بستی ا خلوتگاه من و دل...
ما را در سایت خلوتگاه من و دل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jafari277a بازدید : 19 تاريخ : سه شنبه 19 دی 1402 ساعت: 12:40