ما در محله های شمال تهران زندگی می کردیمشمال تهران در دهه شصت خیلی خلوت و دنج بود مثل امروز نبود که جای سوزن انداختن نباشهپر بود از باغ و خونه باغمحله ما نزدیک اُزگل بود که پر از باغ بود . درختان
گیلاس و آلبالو و گردو. که متاسفانه الان همه اونها تبدیل شده به برجهای مسکونیتابستونها که می شد قرار ما شبها ساعت 11 و 12 شب توی یکی از باغها بود می رفتیم و گیلاس می خوردیممعمولا یکی میرفت روی دیوار و از یک درخت میرفت بالا و گیلاس ها رو میریخت توی پلاستیک و میاورد پایینهمین کار یکی دو ساعت از وقت ما رو پر می کردیک شب چهار نفره رفتیم و بچه ها گفتند علی تو تاحالا نرفتی بالا امشب تو باید بری من یه مقداری چاق بودم و از طرفی از بلندی هم می ترسیدم هر چی اصرار کردم فایده ای نداشت با هزار بدبختی از دیوار رفتم بالا و یه درخت که نزدیک دیوار بود رو پیدا کردم و پریدم روی تنه درخته حالا هی سُر میخورم و میام پایین هی خودم رو میکشم بالا تمام دستام زخم شده بود با هر بدبختی بود خودم رو یکی دو متر کشیدم بالا و به اولین شاخه رسیدمروی آن نشستم و توی اون تاریکی هر چی دنبال گیلاس گشتم چیزی پیدا نکردملابلای برگها گشتم جز چند برگ چیزی تو دستم نیومد اومدم عرق صورتم رو پاک کنم دیدم دستم بوی گردو میدهاز اون بالا گفتم فرشید دستام چرا بوی گردو گرفته دیدم فرشید میگه خاک تو سرت چرا از درخت گردو رفتی بالا؟؟ بیا پایین تو عرضه نداری با هر مصیبتی بود اومدم پایین و یکی دیگه از بچه ها رفت بالا و گیلاس چید این اولین و آخرین باری بود که از درخت رفتم بالا خلوتگاه من و دل...
ما را در سایت خلوتگاه من و دل دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : jafari277a بازدید : 17 تاريخ : دوشنبه 25 دی 1402 ساعت: 17:17